روز پنجشنبه ام را با وسوسه سکسی ، خواندن یک داستان ، قدم زدن در دنیای تخیلاتم ، زجر خوردن هایم در باب مریضی مادر و قدم زدن در دنیای کانال های ماهواره ای و پیاده روی دوساعته به همراه گوش دادن به موسیقی های مختلف دیدن سه فیلم متفاوت ، دروغ گفتن های متفاوت سلام کردن ها و نقاب گیری های بیجا و البته با خوردن آش رشته و کشیدن بوی مخصوص دندان پزشک و نگاه کردن های مسخره ام به مردم ، به یاد آوردن خاطرات زجر آور و طرح ریزی های مسخره ام در باب آینده و اضهار لطف های دروغکی و احساسات پوچ و دید زدن زن خوش هیکل روبه رویی گذراندم . الان درست ساعت زمان بیست و دو سی و یک دقیقه است و من دارم مینویسم . دیروز داستانی چهار صفحه ای نوشتم و البته زیاد دلچسب نبود .