این آلت من است که اینگونه
رخسار بر افروخته است
این آلتم است
که اینگونه برافروخته است
آلتم زینگونه مرا سوخته است
این آلت من به کدامین سو تاخته است
وزین آلت من حال من اینگونه پوخته است . این آلت من این آلت من
چشم به کدامین دخمه دوخته است
این آلت من
آلت من
سفید
ماهی سیاه گنده ای
که در زمینه ای آبی
به پرواز در آمده
.
سیاه
تکه
چوبی
با لبه تیز
روی بام خانه ات
.
آبی
دشتی متروک
که مردابی
فاسد
او
را از درون میخورد
.
سفید سیاه آبی
ماری سفید رنگ
در خوابت
همراه مادرت
در آغوش
پدرت
.
سفید آبی
سطحی
فولادی
با نرده هایی
ارز چوب
که در آن محبوسی
.
ساه آبی آبی سیاه
ترس های نامفهوم
یک
کودک
از مادینگی
.
آبی آبی آبی
«ن» را از آخر باران جدا میکنم
و به اول « پاییز» می چسبانم
فرزند اول باران متولد میشود
نامش را «ناراب» میگذارم
او اولین دختر باران است .
2
«ب» را از اول باران جدا میکنم
و به اول بهار میچسبانم
فرزند دوم باران متولد میشود
نامش را «بارنا» می گذارم
او پسری زیبا خواهد شد
3
«ر» را از باران جدا میکنم
و به اول «تابستان» میچسبانم
فرزند سوم باران زاده میشود
«انراب» نام اوست
دومین دختر باران
4
«آ» را کمی کج میکنم
و با اندکی صبر به آغاز «زمستان» میچسبانم
سومین دختر متولد میشود
«برانا»، دختری سبز چشم
5
ناربا
کمی دیر به دنیا آمد
او را از پادشاه سرزمین باران خواسیم
پسری مو سیاه و زیبا چشم
متولد شده در آغاز زمستان
6
طوفانی بود
روزی که «بارنا» به دنیا آمد
مادر ویولن میزد و میخندید
چهارمین دختر باران متولد شده بود