دخترک از خواب بیدار شد و به طرف مادرش رفت مادر هنوز خواب بود و شکم بر آمده اش کودک را ناراحت میکرد مادر گویا سردش بود کودک چند لحظه ای به چهره شاداب و جوان مادر چشم دوخت و پا به دالان سرد خانه گذارد . پاها و دستانش سرد بودند و کودک آشکارا میلرزید کودک با دلهره ای ناگهانی وارد اتاقکی شد و آرام نشست موهایش به چوب های پوسیده برخورد میکردند و تن دخترک را میلرزاندند . درخت سیب ناگهان چشمان بزرگ و درخشان دخترک را پر کرد دخترک به درخت دوید از بوی آن سرمست شد شاخ و برگ های خشک را رد کرد دستانش را به طرف سیب قرمزی دراز کرد سیب در دستان کودک جا نمیگرفت کودک با هر دو دست سیب را گرفت و به طرف خانه دوید مادر هنوز خواب بود کودک سیب را روی شکم مادر نهاد و خنده ای کوتاه سر داد .
1 ) مادر هنوز خواب بود دخترک از خواب بیدار شد و به طرف مادرش رفت. مادر گویا سردش بود و شکم بر آمده اش کودک را ناراحت میکرد .شاخ و برگ های خشک را رد کرد دستانش را به طرف سیب قرمزی دراز کرد درخت سیب ناگهان چشمان بزرگ و درخشان دخترک را پر کرد.. پاها و دستانش سرد بودند و کودک آشکارا میلرزید کودک با دلهره ای ناگهانی وارد اتاقکی شد و آرام نشست موهایش به چوب های پوسیده برخورد میکردند و تن دخترک را میلرزاندند .پا به دالان سرد خانه گذارد . سیب در دستان کودک جا نمیگرفت کودک با هر دو دست سیب را گرفت و به طرف خانه دوید. لحظه ای به چهره شاداب و جوان مادر چشم دوخت مادر هنوز خواب بود کودک سیب را روی شکم مادر نهاد و خنده ای کوتاه سر داد.
2 درخت سیب ناگهان چشمان بزرگ و درخشان دخترک را پر کرد دخترک به درخت دوید از بوی آن سرمست شد شاخ و برگ های خشک را رد کرد دستانش را به طرف سیب قرمزی دراز کرد سیب در دستان کودک جا نمیگرفت کودک با هر دو دست سیب را گرفت و به طرف خانه دوید.پاها و دستانش سرد بودند و کودک آشکارا میلرزید کودک با دلهره ای ناگهانی وارد اتاقکی شد و آرام نشست. دخترک از خواب بیدار شد و به طرف مادرش رفت مادر هنوز خواب بود و شکم بر آمده اش کودک را ناراحت میکرد مادر گویا سردش بود کودک چند لحظه ای به چهره شاداب و جوان مادر چشم دوخت. مادر هنوز خواب بود کودک سیب را روی شکم مادر نهاد و خنده ای کوتاه سر داد .
۱) کاترین دونوو : اروپای دهه شصت ، فرانسه ، لوئیس بونوئل کبیر ، سینمای هنری اروپا ، زیبایی عمیق اروپایی ، عطر سرد ، زیبای سرد ، بل دو ژور ، زن سورئالیستی ، اشرافیت عقیم ، زن زیبای رنجور بیمار محتاج عشق ، تنهایی عمیق انسان و ....
درباره این کاترین کبیر حرفهای خیلی زیادی دارم که شاید بتوانم در روزگاری که از این زندان لعنتی خلاص شدم خیلی خوب حرف بزنم اما به طور خیلی خاص و عمیقی عاشق این بازیگرم . چیزی که در او هست و من به شدت درگیر این وجود شگفت انگیزم سردی بسیار زیبا و اشرافیت پنهانی این زن است . ( درباره کاترین دهه های شصت و هفتاد حرف میزنم و درباره حالای او کار ندارم ). تنهایی این زن ، اثیری این زن و سبک خاص بازیگری اش ، نگاهش ، آرایش این چهره به غایت آن دنیایی اش همیشه و همیشه مرا به وجد آورده است . آه از آن سردی و ای وای از آن زیبایی . بماند . به یاد آورید آرایش موهایش در بل دو ژور را و تنهائیش را در دفع کردن پولانسکی .
من آنم که
بدان
وقتی به دارت
میکشند
بدن
لختت را
کلاغان
به نظاره مینشینند
حرف اولم : متنفرم از قانونی که حق کشتن بدهد . بیزارم از حق به جانبانی که حق کشتن به خود میدهند . چرکین تر از کسی که میپندارد حق کشتن دارد وجود ندارد . به عنوان یک مرد همیشه تاسف خورده ام به جامعه ای که زن کشند و داعیه دفاع دارند
هنوز تا وقتی زنده هستم
وقتی که باد سردی
پس از باریدن باران وزیدن میگیرد
شادم
چرا که تنهاترین عاشق روی زمینم